گفتند شب قدر است .
گفتند بیدار باش و دعا بخوان .
گفتند در های رحمت خدا باز است و می توانی
بار گناهانت را سبک کنی .
راست می گفتند . بیدار ماندم و دعا خواندم
و حس کردم که سبک شده ام .
نزدیک صبح بود ...
شب قد رم داشت به آخر می رسید و من هنوز می خواستم .
نزدیک سپیده بود . به فکر فرو رفتم .
به این فکر می کردم که تا پیش از این قدر کدام شب را
دانسته ام که این قدر افسوس
شب قدر را می خورم ؟
مگر نه این که همه این شب ها شب خداست ؟!
کدام شب را با یاد او بیدار نشسته ام و
کدام ناله را به یاد او سر داده ام ؟!
دست کدام بنده را گرفته ام ؟!
کدام راه راست را پیدا کرده ام که امشب
به دنبال شبی برتر از هزار ماه می گردم ؟!
من که هنوز جام شب های عادی ام خالیست ...
چرا چشم انتظار لبریز شدن سبوی شب قدرم ؟!
شاید حکمت این که هنوز معلوم نیست که
این شب برتر از هزار ماه کدام شب است
هم همین باشد .
شاید این جهل باید تلنگری باشد به روح
غبار گرفته من و " من " هایی
که همیشه به دنبال یک شبه رفتن راه های
صد ساله هستند .
شاید شب قدر هر کدام از این شب های
فرو رفته در غفلت و بی خبری من
باشد . و شاید هر شب خدا
شب قدر باشد اگر راه بندگی را دانسته باشم .
نمی دانم چرا هر سال افسوس از دست رفتن
یک شب قدر را می خورم در حالی که
قدر تمام شب های خدا را ضایع می کنم .
شاید از همین امشب فهمیده باشم .......
شاید دوباره فراموش کنم .......
شاید .........
نظرات شما عزیزان: